سفارش تبلیغ
صبا ویژن
پیاده تا عرش
نوشته شده در تاریخ یکشنبه 88 مرداد 25 توسط فاطمه ایمانی | نظر

مطلب زیر را جایی خوندم دیدم بد نیست برای شما نقل کنم:

 

خدا را دوست دارم ، به خاطر این که با هر username که باشم، من را connect می کند.

خدا را دوست دارم ، به خاطر این که با یک delete هر چی را بخواهم پاک می کند.
خدا را دوست دارم ، به خاطر این که همه چیز من را می داند ولی SEND TO ALL نمی کند.
خدا را دوست دارم ، به خاطر این که اینهمه friend برای من add می کند.
خدا را دوست دارم ، به خاطر این که اینهمه wallpaper که update می کند.
خدا را دوست دارم ، به خاطر این که با اینکه خیلی بدم من را log off نمی کند.
خدا را دوست دارم ، به خاطر اینکه همیشه اجازه undo کردن را به من می دهد.
خدا را دوست دارم ، به خاطر این که من راinstall کرده است.
خدا را دوست دارم ، به خاطر این که هیچ وقت به من پیغام line busy نمی دهد.
خدا را دوست دارم ، به خاطر این که اراده کنم، ON می شود و من می توانم باهاش حرف بزنم.
خدا را دوست دارم ، به خاطر این که دلش را می شکنم، اما او باز من را می بخشد و shout down ام نمی کند.
خدا را دوست دارم ، به خاطر این که password اش را هیچ وقت یادم نمی رود، کافیه فقط به دلم سر بزنم.
خدا را دوست دارم ، به خاطر این که تلفنش همیشه آنتن می دهد.
خدا را دوست دارم ، به خاطر این که شماره اش همیشه در شبکه موجود است.
خدا را دوست دارم ، به خاطر این که هیچ وقت پیغام no response نمی دهد.
خدا را دوست دارم ، به خاطر این که هرگز گوشی اش را خاموش نمی کند.
خدا را دوست دارم ، به خاطر این که هیچ وقت ویروسی نمی شود و همیشه سالم است.
خدا را دوست دارم ، به خاطر این که آهنگ حرف هاش همیشه من را آرام می کند.
خدا را دوست دارم ، به خاطر این که نامه هاش چند کلمه ای بیشتر نیست، تازه spam هم تو کارش نیست.
خدا را دوست دارم ، بخاطر این که وسط حرف زدن نمی گوید ، وقت ندارم ، باید بروم یا دارم با کس دیگری حرف می زنم.
خدا را دوست دارم ، به خاطر این که من را برای خودم می خواهد، نه خودش.
خدا را دوست دارم ، به خاطر این که همیشه وقت دارد حرف هایم را بشنود.
خدا را دوست دارم ، به خاطر این که فقط وقت بی کاریش یاد من نمی افتد.
خدا را دوست دارم ، به خاطر این که همیشه پیشم می ماند و من را تنها نمی گذارد، دوست داشتنش ابدی است.
خدا را دوست دارم ، به خاطر این که می توانم احساسم را راحت به آن بگویم، نه اصلا نیازی نیست بگویم، خودش میتواند نگفته، حرف ام را بخواند.
خدا را دوست دارم ، به خاطر این که به من می گوید دوستم دارد و دوست داشتنش اش را مخفی نمی کند.
خدا را دوست دارم ، به خاطر این که تنها کسی است که می توانی جلوش بدون اینکه خجل بشوی گریه کنی، و بگویی دلت براش تنگ شده.
خدا را دوست دارم ، به خاطر این که ، می گذارد دوستش داشته باشم ، وقتی می دانم لیاقت آن را ندارم.
خدا را دوست دارم به خاطر این که از من می پذیرد که بگویم : خدایا دوستت دارم




نوشته شده در تاریخ چهارشنبه 88 فروردین 19 توسط فاطمه ایمانی | نظر

سلام

امروز نوزدهم فروردینه و دو روز از دومین سال تولد وبلاگم میگذره.

یادمه پارسال که به اولین سال تولد وبلاگم نزدیک میشدم شور و شوق خاصی داشتم که تونستم وبلاگم را یکسال پا برجا نگه دارم و دلسرد نشدم.

همه ی دوستان رو خبر کردم که امروز تولد وبلاگمه. جشنی گرفتم و به پیاده تا عرش خودم افتخار میکردم.

ولی امسال اصلا یادم نبود که تولد وبلاگمه. دیشب ساعت سه نیمه شب یادم اومد که پریروز وبلاگم دو ساله شده.

البته این امر اصلا برام عجیب نبود. چون در چند ماه اخیر خیلی از وبلاگم دور شدم. تقریبا به اجبار به روزش می کردم. شاید اونهایی که خواننده ی دائمی وبلاگم هستند این موضوع را از غیرفعال شدنم و بی حوصله بودنم در به روز کردن و مطلب نوشتن فهمیده باشند.

به هر حال سال گذشته این وبلاگ چندان مفید نبود. هر چند آمار وبلاگم نسبت به گذشته به ظاهر بالاتر رفته ولی به هیچ وجه از نحوه ی عملکرد وبلاگم در سال 87 راضی نیستم. امیدوارم دوستانی که زحمت می کشیدند و اینجا سر میزند من را به بزرگواری خودشون ببخشند.

مدتهاست که به هیچ وبلاگی سر نزدم. برای هیچ وبلاگی کامنت نگذاشتم. راستش اصلا نه روحیه نویسندگی برام مونده و نه خوندن مطالب دوستان.

انقدر از وبلاگ نویسی دور شده بودم که وقتی پدر شوهر یکی از بهترین دوستانم فوت شد متوجه نشدم و در حالیکه حتی غریبه ها بهش تسلیت گفتند من بعد از دو ماه از جریان با خبر شدم و خیلی شرمنده شدم.

امیدوارم بهار عزیز من را به خاطر این بی توجهی ام ببخشه. جدا نمیدونم چطور باید با بهار روبرو بشم با این شرمساری که دارم.

خوب میدونم کوثر عزیزم ( دم مسیحایی ) چرا وبلاگ زیبایش را بست و دیگر ننوشت ولی نمیدونم نور الهدی چرا خداحافظی کرد و دیگه به روز نکرد. نمی دونم کلبه ی احزان و نگاهم برای تو چرا رفتند. کبوترانه دیگر مثل سابقه نمی نویسد. عارفه و عرفان از همان اول سرد بودند و انگار میلی به نوشتن نداشتند. نمیدانم نافذ با آن پشتکار چرا مدتهاست وبلاگش را به روز نکرده. وبلاگ گروهی موج دیگر ماند امواج دریا در حرکت نیست و مدت هاست به روز نشده و خیلی از وبلاگ های فعالی که الان سرد و خاموش شده اند ...

بگذریم. هیچ وقت نباید به جز خدا به چیزی دیگر دل بست ، چون سرانجام آن فقط دلتنگی است و ...

تعداد زیادی از دوستان ماه ها است که درخواست دوستی و تبادل لینک برام فرستادند ولی من هنوز بهشون پاسخ ندادم. نه رد کردم و نه تأیید. همین جا از همه شون معذرت میخوام. باور کنید جواب ندادن من به خاطر غرورم نیست، این مدت اصلا به هیچ قسمتی از صفحه مدیریتم سر نمیزدم جز نظرات خوانندگان و مشخصاتم. من مخلص همه ی شما بزرگواران هستم و در اولین فرصت پاسخ محبت های شما را خواهم داد.

حرف زیاد دارم ولی حالی برای نوشتن ندارم. دعا کنید سال 88 جبران کم کاری هایم در سال 87 باشد.

التماس دعا





طبقه بندی: تولد ، پیاده تا عرش
نوشته شده در تاریخ پنج شنبه 87 اسفند 15 توسط فاطمه ایمانی | نظر

این دو تا پست رو که خوندم ناخوادآگاه بغضم ترکید و ...

http://pesaremaman.parsiblog.com/854390.htm

http://pesaremaman.parsiblog.com/847131.htm

اینجا گذاشتم شاید یکی دیگه هم مثل من یاد دوران معصومیتش بیافته و روزهای پاکی که خیلی وقته گمشون کرده.





طبقه بندی: کودکی،  معصومیّت
نوشته شده در تاریخ جمعه 87 آذر 1 توسط فاطمه ایمانی | نظر

استادی داشتیم که می گفت همیشه به این کتاب های دست دومی که کنار خیابون به فروش میرسه سری بزنید. گاهی اوقات میون همین کتاب های دست دوم ، کتاب های کمیابی که در کتابفروشی ها پیدا نمیشه پیدا می کنید.

دیروز لابلای کتاب های دست دومی که کنار خیابون به فروش می رسید کتابی رو دیدم که من را به یاد خاطرات شیرین هجده نوزده سال پیش دوران کودکیم انداخت.

ده ساله بودم که شیفته مجموعه کتاب های « قصه های خوب ، برای بچه های خوب » ( که هر جلدش حاوی داستان های زیبایی بود : قصه های چهارده معصوم ، قصه های مرزبان نامه ، قصه های گلستان و ملستان ، ... ) شدم.

دختر همسایه مون که هم سن و سال من و خواهرم بود تمام جلد های این مجموعه را داشت. هر روز من و خواهرم می رفتیم روی پله های جلوی درشون می نشستیم و به نوبت یکی مون یک داستان می خوند و بقیه گوش می دادند. هر روز منتظر بودم که اون ساعت برسه و برم بقیه کتاب رو بخونم.

اون روزا یکی از آرزوهام این بود که تمام جلد های این کتاب را برای خودم داشته باشم ولی هیچ وقت به این آرزوم نرسیدم. هر چند ده یازده سال بعد وقتی دستم به جیبم رسید و توانایی خرید کتاب را پیدا کردم ، جلد های نو این کتاب با چاپ جدید در کتابفروشی ها وجود داشت ولی من دوست داشتم همون چاپ قدیم دوران بچگی ام را پیدا کنم. دیروز وقتی چند جلد از این مجموعه را با چاپ سال 1364 دیدم بدون تأمّل خریدمش.

واقعا چه داستان های حکمت آمیز و زیبایی در این کتاب اومده و چقدر آموزنده است. کاش همچین کتاب هایی جزو دروس بچه های ابتدایی و راهنمایی و حتی دبیرستان قرار می گرفت. چون مطمئنم بچه ها هم به خوندن این نوع داستان ها گرایش دارند. و معلم خیلی زیبا می تواند نکات آموزنده را به دانش آموزان تفهیم کند.

صداو سیما هم می تونه خیلی خوب در ترویج فرهنگ کتاب خوانی در میان کودکان نقش داشته باشه. برنامه کودک نمی بینم و نمی دونم که صدا و سیما در این زمینه تلاشی داره یا نه !





طبقه بندی: داستان،  کودک،  حکمت آمیز،  آموزنده
نوشته شده در تاریخ جمعه 87 مهر 26 توسط فاطمه ایمانی | نظر

حدود یک سال و نیم از افتتاح پیاده تا عرش می گذرد. در این مدت بیش از صد پست اینجا گذاشتم ولی آنها که ماندگار ماند و حذف نشد همین نود و نه پستی است که در  قسمت آرشیو مطالب وبلاگ می بینید.

و امروز قرار است صدمین پست وبلاگم را بنویسم.

تصمیم را بر این گذاشتم که در صدمین پست وبلاگم اعتراف نامه ای بنویسم.

می خواهم اعتراف کنم ...


ادامه مطلب...


نوشته شده در تاریخ شنبه 87 تیر 22 توسط فاطمه ایمانی | نظر

سلام

راستش مدتیه پارسی بلاگ مثل سابق نیست. منظورم از نظر خدمات دهی است. این فقط حرف من نیست. حرف خیلی هاست.

دو هفته ای که کامنت های ما را بدون امضاء ارسال می کرد، که الحمدلله چند روزیه مشکل برطرف شده.

ورود به صفحه مدیریت دل بخواهی شده. یک ساعت میام با همون نام کاربری و رمز عبور همیشگیم که در حافظه دستگاه ذخیره شده وارد صفحه مدیرتم بشوم بعد از کلی آژاکسی رفتن و معطل شدن به حدی که دستم زیر چانه ام می رود. اون وقت پیغام میده که مشخصات شما اشتباه وارد شده. در حالی که نام کاربری و رمز عبور من همونیه که بوده. رفرش می کنم و یک بار دیگه با دقت هر چه تمام تر مشخصاتم را وارد می کنم و منتظر ورود می مانم ولی باز همان پیغام تکراری را میدهد. دوباره رفرش می کنم ... خلاصه بعد از نیم ساعت کلنجار رفتن موفق می شوم با همان مشخصات وارد صفحه مدیریتم شوم.

جای شکرش باقیه که صفحه مدیریت من باز میشه. بعضی دوستان که گله مند هستند که اصلا مدیریتشان باز نمی شود.


ادامه مطلب...


نوشته شده در تاریخ جمعه 86 شهریور 23 توسط فاطمه ایمانی | نظر

فرا رسیدن ماه رحمت و برکت، ماه رمضان را به همه شما عزیزان تبریک می گویم.

سلام

بالأخره بعد از دو هفته توفیق نوشتن در وب را پیدا کردم. راستش تا همین دیشب به نت دسترسی نداشتم. هفته گذشته جشن ازدواج خواهرم بود و همین امر بهانه ای شد برای اینکه زیارت آقا امام رضا علیه السلام هم قسمتمون بشه و یه شب را در مشهد الرضا  باشیم. جای همتون سبز،  به نیابت از همه دوستان وبلاگ نویس بعضی ها به اسم و بقیه هم، گروهی اول زیارت امام رضا علیه السلام و بعدشم زیارت خواهرش حضرت معصومه سلام الله علیها را به جا آوردم.

دیشب که صفحه نظرات یادداشت قبلی ام را باز کردم، دیدم یکی از طهورایی ها به ننوشتنم معترض شده و فکر کرده دیگه نمی نویسم. اولش یه کمی ناراحت شدم ، اما بعدش که یه کوچولو فکر کردم خوشحال شدم که برای یه عده مهمه که من هم بنویسم. همین ناراحت شدن و خوشحال شدنم نشون می ده که هنوز نتونستم خدایی کار کنم، هنوز یه جورایی تو ( من ) وجودم گیر کردم و نتونستم شکستش بدهم. خداییش خیلی مشکله که خودم را کنار بزنم و فقط و فقط برای خدا بنویسم.

نمی دونم چی کار کنم؟ خیلی امتحان کردم ولی هر بار ... جون من یکی راهنماییم کنه.

اگه می تونید در این زمینه من را راهنمایی کنید خیلی خیلی ممنونتون می شوم.

من و دوستان را از دعای خیرتان محروم نکنید.

حق یارتان