سفارش تبلیغ
صبا ویژن
پیاده تا عرش
نوشته شده در تاریخ جمعه 89 شهریور 19 توسط فاطمه ایمانی | نظر بدهید
تعطیلات قبل از امتحانات بود. تازه از
سفر کربلا و زیارت امیر المؤمنین و امام حسین و شهدای کربلا علیهم السلام
برگشته بودم. سفر کربلا باعث شده بود دو هفته از کلاسام جا بمونم. دو هفته
ی آخر ترم که بیشتر اساتید محترم یادشون میافتاد که فشرده تر درس بدند تا
جزوه هاشون تموم بشه را نبودم.
خوابگاه خلوت بود. تموم هم کلاسی هام رفته بودند شهرشون که توی خونه راحت
تر از این تعطیلات استفاده کنند و درس بخونند. به خاطر سختی سفر بیمار شده
بودم و نمی تونستم برم دانشگاه بلکه اونجا بتونم استادی، هم کلاسی غیر
خوابگاهی کسی را پیدا کنم که بهم جزوه بده برم کپی بگیرم.
کم کم هم کلاسی های خوابگاهی ام از سفر برگشتند و یکی یکی به التماسشون
میرفتم و با بدبختی راضی شون میکردم این دم امتحانی جزوه شون را بهم قرض
بدند تا بتونم اون جلساتی که عقب افتادم رو کپی کنم. ولی نمیدونم چرا به
هر کسی رو میانداختم میگفت جزوه من تکمیل نیست برو از فلانی بگیر. حتی یکی
از هم کلاسی هام بهم گفت مجبورت که نکرده بودند بری کربلا! تو که میدونستی
نزدیک امتحاناته. آدم خودش باید به فکر باشه. درس واجب تر بود یا زیارت
امام حسین؟ تو اشتباه کردی که این موقع سال تحصیلی رفتی کربلا! امام حسین
هم راضی به این کارت نبود!
حرفش خیلی برام سنگین بود. دلم خیلی گرفت ولی هیچی نگفتم. رفتم حرم حضرت
معصومه سلام الله علیها و زار زار گریه کردم. بهش گفتم می بینی چطوری زائر
حرم جدت رو تحویل میگیرند؟! آدما رو موقع سختی بیشتر میشه شناخت.
از خودشون کمک خواستم. از حضرت معصومه سلام الله علیها. از امام حسین علیه
السلام. از خودشون خواستم کمکم کنند که این ترم امتحاناتم رو خوب بدم تا
به هم کلاسی هام ثابت بشه که زیارتم اشتباه نبوده.

ادامه مطلب...