سفارش تبلیغ
صبا ویژن
پیاده تا عرش
نوشته شده در تاریخ دوشنبه 91 اسفند 21 توسط فاطمه ایمانی | نظر

سه ماه پیش که دخترم به علت تجویز اشتباه دکتر اولش بیماریش شدیدتر شد و در بیمارستان بستری شد، در اورژانس بخش اطفال بیمارستان صحنه ای دیدم که هنوز ذهنم بهش مشغوله.

از ساعت ده شب که دخترم را بردیم بیمارستان بستری کنیم منتظر بودیم تا در بخش اطفال تخت خالی بشه. لذا موقتا در بخش اورژانس اطفال بستری شد. رفت و آمد و سر و صدا زیاد بود. صدای ناله و فریاد کودکان بیمار و مصدوم یک لحظه آرامش برام نذاشته بود. دخترم نیز وقتی سرم به دستش میزدند خیلی اذیت شد و جیغ کشید و ناله کرد. واقعا سخت گذشت. اون شب تا صبح شاهد صحنه های دلخراش بودم. ولی تلخ تر از همه ی این صحنه ها ماجرایی است که براتون تعریف می کنم.

 

 

ساعت شش صبح بود که زن و مردی با عجله کودکی را به اورژانس آوردند و گفتند که پسر 5 ساله شون ناغافل بتادین خورده. جالب بود که ادعا میکردند دیروز بتادین خورده و ما تازه متوجه شدیم.

معلوم بود که بچه درد شدیدی داره چون دائما جیغ می کشید و از درد به خودش می پیچید.

بیش از ده نفر از دکتر ها و پرسنل بیمارستان دور بچه جمع شده بودند و از پدر و مادر بچه سؤالات مختلف می پرسیدند. اتاق انقدر شلوغ شده بود که تنفس سخت شده بود.

گویا دکتر متوجه چیزی شده بود که پدر و مادر مخفی کرده بودند و انکار می کردند. دکتر درباره مصرف مواد مخدّر و امثال اون صحبت میکرد ولی والدین بچه نمی پذیرفتند. بالاخره مادر بچه لب باز کرد و به اعتیاد خودش و پدر بچه اعتراف کرد. معلوم شد که این پسربچه ی 5 ساله بدون اطلاع پدر و مادرش مواد مخدّر خورده و به این حال و روز افتاده! طفل معصوم چه میدونسته چیه!

دکتر پرسید: زمانی که باردار بودی هم معتاد بودی؟ مادر جواب مثبت داد.

واقعا متأسف شدم وقتی این صحنه را دیدم. مادر به شدّت ناراحت بود و از شرمندگی سرش را پایین انداخته بود. پدر که گویا از اتاق رفته بود که مجبور به اعتراف و پاسخگویی نباشه.

بعد از چند دقیقه دور و بر بیمار خلوت شد و ماسک اکسیژن و سرم به کودک وصل شد و به خواب فرو رفت.

مادر بچه اومد به سمت تخت دخترم و بدون اجازه لیوان آب داخل کمد زینب را برداشت تا آب بخوره. وقتی قیافه متحیّر من را دید انگار به خودش اومد، گفت ببخشید من حالم خوب نیست با لیوان شما یه آب قند میخورم. منم دیدم حالش خوب نیست چیزی نگفتم و چند حبه قند بهش دادم. خواستم بگم سلامتی خودت برات مهم نبود! به فکر سلامتی بچه خودتم نبودی!!! دیدم هر چی لازم بوده  دکتر بهش گفته و به اندازه کافی سرزنش شده، حالش خوب نبود دیگه درست نبود منم بهش بتوپم.

خدمتکار بیمارستان مشغول طی کشیدن زمین بود که وارد اتاق شد. به مادر بچه گفت چرا گذاشتی بچه ات بخوابه زود بیدارش کن! همین هفته ی قبل یه بچه روی همین تخت خوابش برد و دیگه بیدار نشد و فوت کرد!

مادر بچه تا این حرف خدمتکار بیمارستان را شنید منقلب شد و اشکش جاری شد. شروع کرد ضربه زدن به بچه اش که بیدارش کنه.

به خدمتکار گفتم این چه طرز صحبت کردنه خانم! به جای اینکه به مادر بچه روحیه بدی با حرفات نگرانش کردی که!

خدمتکار که دید حال مادر بچه بد شده گفت انشاء الله که حال پسرت خوب میشه نگران نباش.

مادر بچه به شدّت ناراحت بود و در حالی که اشک می ریخت به خودش ناسزا می گفت و به بچه ی بیهوشش میگفت تو رو خدا بیدار شو قول میدم دیگه مواد مصرف نکنم! قول میدم ترک کنم! همش تقصیر پدرت بود که منو معتاد کرد! منو ببخش پویا جان!

واقعا صحنه ی غم انگیزی بود. مادر از رفتار خودش پشیمان بود. کاش زودتر از اینها به فکر می افتاد....

چند دقیقه بعد بچه دوباره بیدار شد و شروع به جیغ و داد کرد. ناله های پر از دردش دل هر انسانی را به درد میاورد چه برسه به مادرش که بالای سرش ایستاده بود و اشک می ریخت.

دیگه تاب دیدن اون صحنه های دلخراش رو نداشتم. زینب هم تا خوابش می برد با صدای جیع بچه از خواب می پرید و نوعی شوک بهش وارد میشد. انقد حالم بد شده بود که دیگه نتونستم تحمل کنم در حالی که اشک می ریختم به پرستار بخش گفتم خواهش میکنم من و دخترم را از این اتاق منتقل کنید به بخش، من از دیشب بیدار بودم و صدای ناله بچه ها در گوشم بوده دیگه تحمل دیدن این صحنه رو ندارم! بچه داره زجر میکشه! صدای فریادهاش دائما دخترمو از خواب بیدار میکنه!

پرستار که حال و روز من را دید فوری هماهنگ کرد و زینب را به اتاق دیگه ای منتقل کردند. چند ساعت بعد از سر کنجکاوی رفتم ببینم حال اون بچه چطوره ولی تختش خالی بود گویا منتقلش کرده بودند.

هر بار که به پسربچه ی 5 ساله روی تخت بیمارستان فکر میکنم واقعا متأثر میشم که چرا بعضی والدین اینطور به خودشون و بچه شون خیانت می کنند! مادری که تمام دوران بارداریش با مصرف مواد مخدّر سپری شده و حتی به خاطر سلامتی بچه ی خودش حاضر به ترک این میکروب خانمان سوز نشده چطور میشه اسمش را مادر گذاشت!

تحقیقات نشون داده که اعتیاد والدین، باعث ایجاد اختلال در روند طبعی خانواده و بروز مشکلات جسمی و روانی و اجتماعی در کودکان میشه. کودکی که از نوزادی شاهد اعتیاد پدر و مادرش هست چطور میتونه درست تربیت بشه و در جامعه رفتار عادی داشته باشه!

اینم یکی از عواقبش! هر چقدرم که این مواد را از جلوی چشم بچه پنهان کنند بالاخره بچه کنجکاوه و تلاش میکنه مواد را پیدا کنه و خودش تجربه کنه تا ببینه این چیه که پدر و مادرش انقدر بهش وابسته هستند!





طبقه بندی: کودک،  اعتیاد والدین،  مواد مخدر
نوشته شده در تاریخ دوشنبه 91 تیر 26 توسط فاطمه ایمانی | نظر

آیه 96 سوره یوسف

أعوذ بالله من الشّیطان الرّجیم

بسم الله الرّحمن الرّحیم

وَ مِنْ آیاتِهِ أَنْ خَلَقَ لَکُمْ مِنْ أَنْفُسِکُمْ أَزْوَاجًا لِتَسْکُنُوا إِلَیهَا وَجَعَلَ بَینَکُمْ مَوَدَّةً وَرَحْمَةً إِنَّ فِی ذَلِکَ لَآیاتٍ لِقَوْمٍ یتَفَکَّرُونَ


و از نشانه‌های او اینکه همسرانی از جنس خودتان برای شما آفرید تا در کنار آنان آرامش یابید، و در میانتان مودّت و رحمت قرار داد؛

در این نشانه‌هایی است برای گروهی که تفکر می‌کنند! ( روم / 21 )

یک سال از شروع زندگی مشترک من و همسرم میگذره و امروز اولین سالگرد ازدواج ما دوتاست.
یادمه زمانی که عقد کرده بودم، وقتی از همسرم تعریف می کردم، اطرافیان بهم می گفتند بذار عروسی کنی بری سر خونه زندگیت، یک سال از ازدواجت بگذره اونوقت خواهیم دید که بازم از همسرت تعریف می کنی یا نه!
امروز بعد از گذشت یک سال از شروع زندگی مشترکم با افتخار به همه اعلام می کنم که زندگی در کنار مردی که اخلاق نیکو و تقوا داره یکی از بزرگترین نعمت هایی است که خداوند مهربان نصیب این بنده ی سراپا تقصیرش کرده. خدا را شاکرم که در طول این یک سال تجربیات زیادی کسب کردم و بخاطر انتخاب صحیحی که داشتم شکرگزار لطف و مرحمت الهی هستم.
هر روز که از زندگی مشترک ما میگذره ، بیشتر از قبل به هم علاقمند میشیم و وابستگی مون بیشتر میشه، و بیش از پیش قدر همدیگه رو می دونیم.
هیچ کس نمیتونه بگه زن و شوهر در طول زندگی مشترک دچار اختلاف نمی شوند، چون به هر حال دو انسان با تفکرات جداگانه که در دو خانواده و فرهنگ متفاوت تربیت شده اند، زیر یک سقف قرار می گیرند و حالا می شوند ما! البته منظورم از اختلاف جرّ و بحث و دعوا نیست! بلکه منظورم اختلاف سلیقه است. اختلاف در تصمیم گیری راجع به موضوعی که پیش می آید. مطمئنن اختلاف سلیقه و مسائل مختلف ممکنه بین زن و شوهر به وجود می آید. ولی اینکه چطور این مشکلات را مدیریت کرد خیلی مهمه.
به نظر من یکی از مواردی که باعث شد من در خیلی از مواقع از خواسته ی خودم بگذرم و حرف همسرم را بپذیرم برخورد منطقی و بسیار عالی ایشون بود. ایشون هیچ وقت با زور و لحن بد خواسته اش را به من تحمیل نکرده، بلکه با کلام شیرین باعث شد که من با کمال میل و نه هیچ گونه زور و اجبار، طبق خواسته ی ایشون عمل کنم. در عین حال مواقعی هم پیش اومد که ایشون طبق خواسته ی من عمل کرد و به نظرات من بها داد. البته خودم فکر میکنم دلیل اصلی این تفاهم، همون عشق مشترکی است که بین یک زن و شوهر باید باشه و به هم اعتماد داشته باشند.

از جمله خصلت های بدی که ممکنه زندگی رو به کام زوجین تلخ کنه، نق زدن و بهانه گیری های بیجاست که زن و شوهر باید سعی کنند از این خصلت دوری کنند. زن و شوهر باید سعی کنند به اندازه ی توانشون از همدیگه توقع داشته باشند. گذشت و چشم پوشی از خطاهای طرفین از نکات مهمی است که زوجین باید به آن توجه داشته باشند.
در قرآن کریم سفارش شده، زن و شوهر باید لباس همدیگه باشند و عیب های همدیگه را بپوشانند و مایه آرامش همدیگه باشند، و من این آرامش را با تمام وجود حس کرده ام و خدا را به خاطر این نعمت الهی شکر می کنم. امیدوارم که همه ی زوج های جوان با روحیه گذشت و توکّل به خداوند زندگی شیرین و سرشار از معنویتی داشته باشند و در کنار همدیگه با آرامش زندگی کنند.

التماس دعا

 





طبقه بندی: ازدواج،  زندگی مشترک
نوشته شده در تاریخ دوشنبه 87 اردیبهشت 2 توسط فاطمه ایمانی | نظر
  با وجودی که چهارده سال از من بزرگتر بود ولی خیلی با هم صمیمی بودیم. خانم همسایه مون را میگم ( خانم صادقی ). قضیه مربوط به ده سال پیشه. یه روز اومد دم در خونه مون و کاسه ای که براش آش برده بودیم را برگردوند و حلالیت طلبید. گفت: ماشین خریدیم و فردا عازم سفر به شهرمون هستیم. خداحافظی کرد و رفت.

چند روز بعد یکی از دوستان تماس گرفت و خبر داد که خانم صادقی به خاطر تصادفی که در جاده براشون اتفاق افتاده فوت شدند و همسر و بچه هاش زخمی.

ما هم عازم سمنان، شهر خانم صادقی شدیم. مراسم سومش بود و همه ناراحت. شوهرش خیلی بی تابی میکرد و ناراحت بود. حق داشت. چون همه از علاقه شدید این زوج به هم خبر داشتند. دو پسرش هنوز در بیمارستان بودند و از مرگ مادرشون خبر نداشتند. صحنه های سخت و دردناکی بود.

ولی مونده بودم بعضی چطور اینقدر بیرحم و سنگدل بودند که همون جا در مجلس ختم خانم همسایه داشتند حرف از همسر احتمالی آینده ی آقای صادقی می زدند و زیر لب پچ پچ می کردند که احتمالا میره زن بیوه ی پسرعموش را می گیره، چون هم زن مؤمنیه هم خوشکله.

اینهایی که مشغول بحث پیرامون این موضوع بودند همان دوستان به ظاهر صمیمی خانم صادقی بودند. دوستانی که جونشون بود و جون خانم صادقی و وقتی زنده بود دائم دورش می چرخیدند.

احساس بدی بهم دست داده بود. آخه هنوز سه روز بیشتر از رفتن خانم صادقی از جمع صمیمی شون نگذشته بود که داشتند برای شوهرش تصمیم می گرفتند.

آقای صادقی دیگه به خونه اش در سنندج برنگشت و همون جا در سمنان ماند. میگفت طاقت زندگی در اون خونه بدون همسرش را نداره و نمی تونه جای خالی خانمش را ببینه.

هنوز چند روز از سال اول فوت خانم صادقی نگذشته بود که شنیدیم آقای صادقی ازدواج مجدّد کرده. خبر همه جا پخش شد و نقل محافل خصوصنن زنانه شده بود قضیه ازدواج آقای صادقی.

هر کسی چیزی می گفت. یکی می گفت با همون زن بیوه ی پسر عموش ازدواج کرده و یه عده می گفتند پیش از فوت خانم صادقی در فکر اون زن بوده و می خواسته صیغه اش کنه. بعضی می گفتند با یه خانم جوون سمنانی ازدواج کرده و ...

بعضی هم از بی چشم و رویی آقای صادقی در این سرعت عملش حرف می زدند و می گفتند معلومه فقط به خاطر حرف مردم مجبورشده یک سال صبر کنه. آخه اینه اون عشقی که همه حسرتش را می خوردند؟! این آقا همونیه که بعد از فوت همسرش دیگه نمی تونست جای خالیش را ببینه؟! این همونه که اونقدر بی تابی می کرد؟! عجب معرفتی؟!

بعد از مدتی حرف و حدیث ها تمام شد و هر کسی رفت پی زندگی خودش و ما هم از آقای صادقی بی خبر بودیم تا همین سال قبل.

یکی از دوستان برای کاری گذارش می افته به سمنان و تصمیم می گیره جهت کسب اطلاعات دقیق هم که شده یک سر به آقای صادقی بزنه.

ایشان برای ما نقل کردند که وقتی وارد خانه شدم، آقای صادقی با روی باز از من استقبال کرد و بعد هم خانم جدیدش اومد سلام علیک کرد. وقتی زن آقای صادقی را دیدم جای خودم میخکوب شدم....

اون زن چهره ی سیاه و کریه المنظری داشت که از دیدنش حالم بد شد. دست چپش فلج بود و پای چپش هم می لنگید.

با تعارف نشستم و اونها به گرمی از من پذیرایی کردند. همسرش فوق العاده خوش اخلاق و مهربان بود و از طرز حرف زدن بچه ها با آن زن متوجه شدم که بچه ها هم از بودن او در خانه خیلی راضی هستند.

هر انسان عاقلی با دیدن اون صحنه متوجه می شد که آقای صادقی از روی هوا و هوس و عشق بازی نرفته این زن را بگیره بلکه به خاطر رضای خدا و خوشبخت کردن زنی که اگر تا آخر عمر هم در خانه پدرش می نشست هیچ مردی حاضر نمی شد با او ازدواج کند این کار را انجام داده.

البته آقای صادقی بعد از گلایه از حرف و حدیث هایی که پشت سرش زده شده بود گفت: خانواده همسر اولم که تمام زندگیم بود بعد از چهلم او دائما به من اصرار می کردند که ازدواج کنم تا هم خودم تنها نباشم و هم فرزندانم جای خالی مادر را بیشتر از این احساس نکنند و یک سر پرستی در خانه داشته باشند، ولی من قبول نمی کردم. همه ی آنها همسر پسر عموی مرحومم را معرفی می کردند ولی موقعیت های خوبی برای ازدواج آن زن فراهم بود و از طرفی دیگر، فرزندانم مایل به این کار نبودند ولی وقتی با این زن آشنا شدم و دیدم فرزندانم نیز شیفته ی اخلاق حسنه ی او شده اند، کم کم به او علاقه مند شدم و با اجازه خانواده ی همسر مرحومم با او ازدواج کردم تا با این کار هم او به سر و سامانی برسد هم ما.




نوشته شده در تاریخ یکشنبه 86 دی 2 توسط فاطمه ایمانی | نظر

یک روز زنگ تفریح تو دفتر مدرسه نشسته بودم. مادر یکی از بچه ها اومده بود مدرسه تا از اوضاع و احوال درسی دخترش مطّلع بشه. یه حرفی از زبان اون مادر شنیدم که خیلی متعجّب شدم.

مادر به مدیر مدرسه گفت: خانم مدیر! جون شما و جون دخترم. تا وقتی که دخترم پیش خودمه خیالم راحته، ولی وقتی میاد مدرسه دیگه تربیتش به دست شماست. تو را به خدا مراقبش باشید . می ترسم دوستان ناباب، دخترم را به راه خلاف بکشند. خصوصا که جدیدا با یه پسر دوست شده. هر چی هم بهش میگم به حرفم گوش نمیده.

لابد پیش خودتون می گویید این مادر که حرف بدی نزده و صحبت هاش کاملا طبیعیه! ولی من اون مادر را دیدم و شما ندیدید. آرایش غلیظ و زننده ی صورتش اونقدر ناجور بود که دیگه مانتو کوتاه و تنگش با اون شلوار کوتاه و چکمه های بلندش و شال باریکش که موهای رنگ کرده اش را از جلو و عقبش بیرون ریخته بود به نمایش نمی اومد.

پ . ن :

درسته که جامعه نقش به سزایی در تربیت فرزندان ما داره، امّا یادمون باشه که این جامعه را خود ما می سازیم.




نوشته شده در تاریخ چهارشنبه 86 تیر 13 توسط فاطمه ایمانی | نظر

روز مادر را به همه مادران عزیز به ویژه به مادر عزیز و مهربون خودم تبریک عرض می کنم. 

راستش میان خانم ها دیدم بعضی مادرانی را که از مادر بودن و سختی هایش می نالند و می گویند همه بدبختی های وضع حمل و تربیت و بزرگ کردن بچه با مادر بیچاره است و آخرش بچه مال پدره و پدر است که سنگ بچه موفقش را به سینه می زند. همه پدر را می بینند.

نمی دونم چی بگم. چون خودم مادر نیستم که جای اونها قضاوت کنم، فقط همینقدر به آنها می گویم کم نیست سعادتی که نصیبتان شده و بهشت زیر پای شما جای گرفته. شاید اگر به عمق آیات و روایاتی که در مقام شما مادران عزیز آمده دقت کنید دیگه سخن آدم های معمولی برایتان اهمیت نداره. چون جایگاه و مقامی که شما مادران نمونه نزد خداوند متعال دارید به هیچ وجه قابل وصف نیست.

     

ü     خداوند متعال در قرآن کریم می فرماید: « و وصّینا الإنسان بوالدیه إحسانا حملته أمّه کرها و وضعته کرها و حمله و فصاله ثلاثون شهرا حتی إذا بلغ اشده و بلغ اربعین سنة... »(1)« و سفارش کردیم انسان را درباره پدر و مادرش به احسان و نیکی. مادرش او را به مشقّت حمل کرد، و به مشقّت زائید، حمل او و شیر دادن او سی ماه بود. تا آنگاه که به رشد خود رسید، و به چهل سالگی رسید. گفت: پروردگارا مرا توفیق ده تا شکر کنم آنچنان نعمتی که بر من و والدین من عطا کردی، و تا انجام دهم عمل صالحی که تو را راضی کند... »

     

ü     مردی نزد پیغمبر صلی الله علیه و آله آمد و گفت: « به چه کسی نیکی کنم؟ » فرمود: « به مادرت. » مرد گفت:« بعد از او به چه کسی نیکی کنم؟ ». پیامبر فرمود: « به مادرت. » مرد گفت: « بعد از او به کی؟ » فرمود: « به مادرت. ». مرد گفت: « بعد از او به کی؟ » حضرت فرمود: « به پدرت. »(2)

     

ü     امام محمد باقر علیه السلام فرمود: « سه چیزند که خداوند رخصتی در آنها قرار نداده: اداء امانت به نیکوکار و بدکار ، وفاء به عهد برای نیکوکار و بدکار، نیکوئی به والدین خواه مؤمن باشد یا کافر. »(3)

     

ü     امام رضا علیه السلام فرمود: « بدان که حق مادر، لازم ترین حقوق است و واجب ترین آنها، زیرا او باری برداشته آنجا که هیچ کس بر نمی دارد. و فرزند خود را حفظ کرد، با گوش و چشم و دیگر اندام ها، در حالیکه شاد و خوشرو بود به این کار. فرزند را حمل کرد با همه دشواری هایی که هیچ کس بر آن تاب و شکیبایی ندارد. راضی شد که خود گرسنه بماند، امّا او سیر شود. خود تشنه بماند و او سیراب شود. خود برهنه بماند و او را بپوشاند. خود در آفتاب بماند و او را سایه دهد. پس باید شکر از او و نیکویی به او به این اندازه باشد، و هرچند طاقت ادای کمترین حق او را ندارید، مگر به یاری خداوند. »(4)

      

1ـ سوره احقاف ـ آیه 15 .

2ـ وسائل ـ جلد 15 ـ ص 207

3ـ همان ـ ص 638

4ـ همان ـ ص 628 




نوشته شده در تاریخ دوشنبه 86 تیر 11 توسط فاطمه ایمانی | نظر

یکی از مسائلی که در اغلب مقاطع دستخوش تغییر و تحول قرار گرفته است، نحوه نگاه به جایگاه زنان است. با یک بررسی اجمالی مشاهده می کنیم که زنان در یونان و روم باستان، فاقد جایگاه و شأن و منزلت انسانی بوده اند. ادیانی مانند آیین تحریف شده یهود نیز فرزند آوردن را وظیفه اصلی زن شمرده است و ارزش و جایگاه زن را تا این حد پایین می آورد که هر گاه طبیعت از آفریدن مرد نا توان است، زن را می آفریند و هر مرد یهودی، زن آفریده نشدن خود را کمال مسرّت می داند.

مروری بر عصر جاهلیت اولی نیز نشانگر سلب کلیه حقوق و ابعاد مختلف حتی حق حیات از زن است. بهترین تعبیر از این عصر ظلمانی را قرآن دارد که می فرماید: « و إذا بشّر أحدهم بالأنثی ظلّ وجهه مسودا و هو کظیم .... »

در دوران جاهلیت تولد دختران باعث سیاه شدن چهره مردان از خشم و خجالت می شد. به همین دلیل در هنگام تولد دختران، پدران می گویند آیا ننگ دختر داشتن را بر خود بپذیرم یا آن را در خاک زنده به گور کنم؟

دین اسلام، این تفکر غلط را از بین برد. قرآن کریم در رابطه با ولادت دختر پیامبر اعظم صلوات الله علیه و آله، خطاب به ایشان می فرماید: « إنّا أعطیناک الکوثر ... » ( قطعا ما به تو کوثر را عطا کردیم. )  به کار بردن واژه « عطا کردن » در زبان عرب، حاکی از ارزش آن چیزی است که عطا می شود و کلمه « إن » تأکید بر این مسأله را می رساند.

آیات و روایات متعددی بیانگر کیفیت حقوق و مسؤولیت های زنان و چگونگی قانونمند کردن جامعه، جهت رعایت این حقوق می باشد. حقوق و مسؤولیت های زن در اسلام در مواردی مساوی با مردان و در مواردی متفاوت بیان شده است اما این تفاوت ها هیچ گونه ارتباطی به فروتری یا برتری در جنسیت ندارد.




مرجع دریافت ابزار و قالب وبلاگ
.:
By Ashoora.ir & Blog Skin :.