سلام
امروز می خوام دو تا خاطره درباره زیارت ائمه معصومین علیهم السلام بگم و درسی که از هر دو تاش گرفتم.
خاطره اول:
یادش به خیر، سیزده چهارده سال پیش بود. رفته بودیم مشهد. تو حرم امام رضا علیه السلام، رفتم پیش مامانم و گفتم: من می خوام برم جلو ضریح را ببوسم.
مامانم گفت: دختر مگه نمی بینی چقدر شلوغه؟! نمی خواد بری. از همین جا هم سلام بدی و زیارت نامه بخونی آقا قبول می کنه.
گفتم: نه مامان! من دوست دارم دستم به ضریح برسه. اگه ضریح رو نبوسم که زیارتم قبول نیست.
مامانم گفت: عزیزم، کی گفته برا زیارت حتما باید دستت به ضریح برسه. مهم دلته.
گفتم: خوب اینطوری چه فرقی می کنه؟! نمی اومدیم مشهد که بهتر بود!!
خلاصه اونقدر نق زدم که مامانم خسته شد و گفت: باشه برو. ولی چادرت را دور گردنت گره بزن که تو شلوغی از سرت نیافته.
من هم همین کار را کردم و رفتم تو جمعیت. جاتون خالی اونقدر فشارم دادند که داشتم له و لورده میشدم، ولی راضی نمی شدم بیام عقب و می خواستم هر جوری شده خودم را به ضریح برسونم.
ماشاء الله بعضی ها انگار میان حرم، تمرین بوکس و کشتی و کاراته. هر چی مشت و لگد و آرنج بود اونجا نثار کتف و پهلو و دست و پا و از همه مهمتر صورتم شد. یه کم دیگه مونده بود دستم برسه ضریح که ناگهان ...
دیدم دارم خفه میشم. راست میگما. والله داشتم خفه می شدم. دو تا خانوم، که عقب تر از من بودن هر کدومشون یه طرف لبه های چادرم را که دور گردنم گره زده بودم، گرفته بودند و می کشیدند که تو فشار جمعیت خودشون را جلو بیارن.
و من بیچاره این وسط، داشتم خفه می شدم. باور کنید مرگ را جلو چشام دیدم. خانوم کناریم متوجه شد و تموم تلاشش رو کرد که چادر من رو از دست اون دو تا عقبی خلاص کنه. ولی مگه حالیشون بود!!
این یکی را داشته باشید تا بعد...
خاطره دوم:
چهار سال پیش امام حسین علیه السلام طلبید و رفتم کربلا. تموم راه داشتم برا خودم برنامه ریزی می کردم که وقتی وارد کربلا میشم، بوی خاک گلگون کربلا که به مشامم می رسه چی کار کنم و چی کار نکنم. گنبد طلاییش را که دیدم، ضریحش رو که دیدم، ضریحش رو که بوسیدم، ...
برای لحظه لحظه ی نفس کشیدنم تو کربلا برنامه ریزی کرده بودم. اما وقتی به خاک کربلا نزدیک شدیم ...
همه اتوبوس بلند بلند گریه می کردند و من مات و مبهوت مونده بودم. گریه چیه دیگه؟!! هیچ احساسی نداشتم! شوکه شده بودم! از رفتار نامربوط خودم.
چرا من بوی خون شهدای کربلا رو حس نمی کردم؟
چرا صدای گریه و زاری بچه های امام حسین رو نمی شنیدم؟
چرا خیمه های سوخته رو نمی دیدم؟ چرا صدای شط ّ فرات به گوشم نمی رسید؟ چرا؟
چرا فریاد « یا أخا أدرک أخاک » اباالفضل العباس رو نمی شنیدم؟
چرا فریاد« هل من ناصر ینصرنی » امام حسین رو نمی شنیدم. چرا؟!
و چرا های زیاد دیگه ای که تا مدت ها بعد از اینکه از سفر کربلا برگشته بودم، ذهنم را مشغول کرده بود.
اگه توضیحات بیشتری درباره این زیارت می خواهید روی این لینک « فقط و فقط حسین علیه السلام » کلیک کنید.
فعلا این دو تا را داشته باشید تا در پست بعدی حرفای اصلیم را بگم.
ادامه دارد...
چند کیلومتر بیشتر با کربلا فاصله نداشتیم. کتاب زیارت عاشورا را باز کردم تا در واپسین لحظات با خواندن آن، خود را برای زیارت مولایم حسین علیه السلام آماده کنم، اما اضطراب و دلشوره ی عجیبی در دلم موج می زد که باعث شد کتاب را ببندم و به فکر فرو بروم.
خدایا ! یعنی من، این بنده ی سراپا گناه می توانم ضریح شش گوشه حسین علیه السلام را ببینم؟! آیا بزرگ مرد تاریخ، بنده ی روسیاهی چون من را به حرم مطهر خود راه می دهد؟!
اتوبوس وارد خاک کربلا شد. همه ساکت بودند. دیگر هیچ کس نمی توانست صحبت کند. با بلند شدن صدای گریه یکی از زائران همه اتوبوس غرق در ناله و شیون شد.
اما من … با کوله باری از گناه وارد مکانی مقدس شده بودم و روی سر بلند کردن نداشتم. اصلا انسان گناهکار و روسیاهی چون من در این سرزمین پاک و دردمند چه می کرد؟!
خدایا یعنی من آنقدر بیچاره ام که حتی سرزمین غمبار کربلا هم بر دل سنگ تر از سنگ من تأثیری نمی گذارد؟!
من که با شنیدن ناله کودکی اشکم سرازیر می شود و طاقت دیدن قطره ای خون را ندارم، اکنون در قلب زمین هیچ احساسی ندارم. چقدر سخت است وارد شدن به سرزمین کربلا برای روسیاهی چون من!!...
ریگ های داغ بیابان تاول های پاهای کودکان را سوزانده است و من الان این ریگ ها را می بینم و هیچ احساسی ندارم.
پرده گناه، حجاب چشمهایم شده است و نمی گذارد چهره ی واقعی کربلا را نظاره کنم.
من... دستهای قطع شده اباالفضل العباس را نمی بینم. من صدای « یا أخا أدرک أخاک » قمر بنی هاشم را نمی شنوم. من فریاد « هل من ناصر ینصرنی » حسین را نمی شنوم. من صدای ناله و شیون کودکان پابرهنه را که خار های بیابان پاهای کوچکشان را زخم کرده است، نمی شنوم.
آیا زیارت عاشورا خشونت زا است؟
خشونت از دیدگاه اسلام محکوم است، مگر جایی که اسلام اجازه داده باشد و آن برخورد با انسان های قانون گریز و فاسد و ظالم است.
اگر ما در زیارت عاشورا بر خاندان بنی امیه، بنی مروان، آل زیاد، معاویه، یزید، شمر، عمر بن سعد و کسانی که آن جنایتکاران عالم را کمک و همراهی کردند، لعنت می فرستیم و از خداوند قادر می خواهیم این انسان های آلوده را از رحمت خویش دور گرداند، بدین سبب است که این ها نه تنها خود، جنایات فراوانی به انسانیت روا داشتند بلکه راه فساد و فحشا و عیاشی و تجاوز به حقوق مردم را به دیگران آموختند.
این ها بودند که با انواع مکر و حیله و فریب، نگذاشتند چهره های نورانی و ملکوتی انسان های لایق و شایسته پیامبران و ائمه اطهار ظهور کنند و حکومت را برای اداره جامعه در دست گیرند.
از سوی دیگر خیانت آنها به انسانیت منحصر به یک عصر نبود، بلکه به تمام انسان ها در تمام عصر ها خیانت کردند، لعنت خداوند هم بر آنان منحصر در یک زمان نیست، بلکه در هر عصری مردم باید بر آنان لعنت بفرستند.
زیارت عاشورا نه تنها خشونت زا نیست، بلکه روحیه شجاعت، غیرت، نشاط، غرور، استقلال طلبی، آزادی خواهی و حماسه را به جامعه تزریق می کند. دشمنان اسلام که به این موضوع پی برده اند، از آنجا که نمی توانند به طور مستقیم مردم را از زیارت عاشورا جدا کنند، از الفاظ زیبا و مورد قبول همگان بهره می جویند و زیارت عاشورا را خشونت زا معرفی می کنند تا این سلاح معنوی را از ما بگیرند.
پیام و هدف عمده زیارت عاشورا
زیارت عاشورا دو پیام عمده دارد: یکی « تولّی » و دیگری « تبرّی ».
تولّی یعنی دوست داشتن اهل بیت علیهم السلام و انسان های خوب و شایسته و طرفدار حق و عدالت.
تبرّی یعنی بیزار بودن از دشمنان خاندان عصمت و طهارت و بیزار بودن از آدم های فاسد و ظالم و متجاوز به حقوق دیگران.