سفارش تبلیغ
صبا ویژن
پیاده تا عرش
نوشته شده در تاریخ سه شنبه 92 آبان 14 توسط فاطمه ایمانی | نظر

شب اول محرّم مهمان امام حسین علیه السلام بودیم در یکی از محروم ترین نقاط جنوب استان کرمان. خانواده ای که از مردم گرمسیری این منطقه بودند و کپر نشین. متاسفانه چون این دو خانوار حدود ده کیلومتری دورتر از روستای اصلی ساکن هستند از نعمت برق محروم هستند.

از ماشین که پیاده شدیم صاحبخانه با روی گشاده به استقبالمان آمد. دو سال پیش نیز به این مکان آمده بودم. فکر نمیکردم بعد از گذشت دو سال هنوز هم این خانواده از نعمت برق محروم باشند. صاحبخانه گفت درخواست دادیم میگن به خرج خودتون باید برق رسانی کنید به این منطقه. ما هم که پولی نداریم درخواست وام دادیم ولی جوابی نگرفتیم.

به کمک نور موبایل به سمت مجلس روضه خوانی رفتیم. آقایون در یک توپ حصیری بودند و خانم ها در یک کپر که کمی آن طرف تر بود. به همسرم گفتم بدون بلندگو که صدات به جایگاه خانمها نمیرسه! گفت چاره چیه! ته دلم غم سنگینی نشست. ولی چیزی نگفتم و داخل کپر شدم.

حدود بیست نفر خانم دور تا دور نشسته بودند. سلام علیک کردم و گوشه ای پیدا کردم نشستم. داخل کپر برعکس بیرون خیلی گرم بود و همون اول از شدت گرما خیس عرق شدم. چون این کپر آشپزخانه ی آن خانواده نیز بود. شعله ی گاز که کتری روی آن قُل قُل می کرد روشن بود و همین باعث شده بود داخل کپر کوچک که بیست خانم هم نشسته بودند خیلی گرم بشود.

چند دقیقه ای نگذشته بود که چراغ نفتی که با نورش، اتاق کمی روشن شده بود خاموش شد. چراغ قوه ی موبایلم را روشن کردم. معلوم شد که نفت چراغ تمام شده بوده. دقایقی بعد چراغ گازی آوردند که نورش خیلی بیشتر از آن فانوس نفتی بود ولی اتاق را فوق العاده گرم کرده بود. زینب از همان ابتدا که وارد شدیم از بغل من جدا شد. دور تا دور مجلس می چرخید و در آن فضای تنگ و تاریک به صورت خانم ها زُل میزد. در انتها به در خروجی رسید. هر چه تلاش می کردم مانع خروجش از اتاق بشوم توجه نمیکرد و نق میزد تا بیرون برود. دری که بشود قفل کنیم نبود. فقط پارچه ای جلوی در نصب بود که البته آن را نیز به خاطر گرمای داخل کپر بالا زده بودند.

زینب را بغل کردم و از کپر خارج شدم. هوای بیرون به حدّی خنک بود که حسابی سرحال آمدم. بهانه ای هم شد که صدای روضه خوانی همسرم را بشنوم. با نور موبایلم به دنبال کفشهایم گشتم ولی پیدا نکردم. گویا مفقود شده بود. یک جفت دمپایی که نمیدانم متعلق به چه کسی بود را به پا کردم و خودم را به نزدیک مجلس آقایان رساندم. صدای همسرم به بیرون مجلس می رسید و اینجا زیر سقف آسمانِ پر ستاره، روضه ی حسین علیه السلام را شنیدن صفایی دوچندان داشت.

ناگهان عذاب وجدان به سراغم آمد که خودت از اینکه کفشهایت مفقود شده ناراحت شدی، ولی الان که دمپایی کسی دیگر را به پا کردی چرا ناراحت نیستی؟! فورا به سمت اتاق خانم ها برگشتم و دمپایی ها را در اوردم و سر جایش گذاشتم. با پای برهنه روی زمین راه می رفتم و به آسمان نگاه می کردم. آسمان پر از ستاره های درخشان بود. انواع و اقسام ستاره ها به شکل های مختلف که به خاطر هوای پاک آن منطقه و بارانی که دیروز آمده بود، بیش از پیش نورافشانی می کردند. مدتها بود که آسمان را به این شفافی و زیبایی ندیده بودم.

عده ای از خانم ها نیز بیرون آمده بودند و هر کدام گوشه ای روی زمین نشسته بودند و همراه روضه ی أبا عبد الله الحسین علیه السلام شیون و ناله می کردند و اشک می ریختند. اینجا بود که پی به حرف همسرم بردم که می گفت ثواب شرکت در این مجالس گمنام و محروم خیلی بیشتره.

همسرم معتقد است که مجالس معروف و شلوغ شهر همیشه مداح و روضه خوان دارد، ما باید به مجالسی برویم که طالب کمتری دارد و کمتر مداحی حاضر است فی سبیل الله به چنین مکان هایی برود. همسرم برای مداحی هایش پولی دریافت نمی کند و می گوید من این حنجره را وقف اهل بیت علیهم السلام کرده ام.

هر چند به نظر من اگر کسی برای تشکر هم که شده مبلغی داد بهتر است قبول کند تا حداقل یک سیستم صوتی بخرد که در چنین مواقعی با مشکل برنخوریم که صدا به قسمت خانم ها نرسد.

روضه خوانی که تمام شد، خانم ها به کپر مخصوص خود که همان آشپزخانه بود برگشتند. سفره ای در تاریکی پهن شد. زینب بیشتر از هر زمان دیگه ای با اشتها غذا می خورد و من از این موضوع خیلی تعجب کرده بودم چون قبل از اینکه به مجلس بیاییم به زینب غذا داده بودم و فکر نمی کردم به این زودی گرسنه شده باشد. تا به حال ندیده بودم اینقدر با اشتها این حجم غذا را بخورد.

دز انتها زمان خداحافظی فرا رسید. ما از مجلس و سفره ی نذری صاحبخانه که متعلق به امام حسین علیه السلام بود تشکر کردیم و صاحبخانه نیز از همسرم به خاطر اینکه به خانه ی آنها آمده بود و روضه خوانده بود تشکر کرد.

همین که از کپر خارج شدم صاحبخانه کفشهایم را جلوی پاهایم جفت کرد و من حسابی شرمنده شدم. گویا صاحبخانه همان ابتدای ورودم برای اینکه کفشهایم زیر دست و پا له نشود، آنها را برداشته و در مکانی بهتر که دید نداشته گذاشته بود و من متوجه نشده بودم. انگار قسمت بود که من دیشب چند قدمی را بدون واسطه با پای برهنه روی زمین پاک آن منطقه و سقف آسمان قدم بزنم.

نمونه ای از کپر و توپ حصیری:





طبقه بندی: محرّم،  کپر،  روضه خوانی
نوشته شده در تاریخ دوشنبه 87 دی 16 توسط فاطمه ایمانی | نظر

ای قوم در این عزا بگریید .... بر کشته ی کربلا بگریید .... با این دل مرده ، خنده تا چند ؟! ..... امروز در این عزا بگریید.

لا یوم کیومک یا أبا عبد الله.





طبقه بندی: تصویر کربلا ، عزا ، امام حسین علیه السلام ، عاشورا
نوشته شده در تاریخ شنبه 87 دی 7 توسط فاطمه ایمانی | نظر

محرم که فرا میرسه بازار نذری دادن ها هم خیلی گرم میشه. حکمت غذای نذری چیه که حتی آدمهای سیر هم سرش دعوا می کنند؟! نمیگم غذا نذر امام حسین کردن ایرادی داره. اتفاقا باید همه ی زندگیمون را نذر امام حسین علیه السلام و فرزندانش بکنیم.

امّا بعضی وقتا بعد از مراسم عزاداری وقتی می بینم خانم های عزاداری که تا چند دقیقه پیش داشتد برای امام حسین علیه السلام می زدند توی سر و سینه شون و ضجّه می زدند ، چطور برای یک غذای اضافی به جون هم می افتند و فحش و ناسزاهایی بار همدیگه می کنند که ...

لا إلا إلّا الله ...

راستش اون لحظه پیش خودم تصوّر می کنم وقتی به مجلس ختم عزیزی بریم به هر چیزی می تونیم فکر کنیم إلّا غذا. اصلا کی روش میشه جلوی صاحب عزا که دم در ایستاده عزاداران را بدرقه میکنه سر یه قاشق غذا دعوا کنه !

پس چرا خیلی ها اینطور حرمت مجلس عزا را می شکنند ؟!

کاش این غذاهای نذری را ببرند مناطق فقیر نشین شهر بین خانواده های فقیری که محتاج یک لقمه نون شب هستند پخش کنند. وقتی یک بچه ی گرسنه که چند وقته رنگ غذای خوب را ندیده ببینه از طرف امام حسین علیه السلام براش چه غذای لذیذی آوردند چقدر خوشحال میشه!

به نظرتون اون بچه دیگه یادش میره چه کسی اون لطف بزرگ را در حقّش کرده ؟

مجالسی رفتم که به جز خرما و چای پذیرایی دیگه ای نداشته ولی اونقدر صفا توش بوده که آدم هیچ وقت اون حس و حال معنوی را جای دیگه درک نکرده.

چه اشکالی داره پذیرایی عزاداری هامون خرما باشه و غذایی که نذر کردیم را ببریم به کسانی بدیم که خدا هم به شاد کردن اونها راضیه؟

 چه بشری هستیم ما؟!

خودمون سیر هستیم و از شکم گرسنه ها هیچ خبر نداریم !

خدا یااااااااا خودت به ما رحم کن .





طبقه بندی: محرم،  غذای نذری،  فقر
نوشته شده در تاریخ یکشنبه 86 دی 30 توسط فاطمه ایمانی | نظر
در مورد نهضت امام حسین علیه السلام ، عده ای بر این عقیده اند که امام به خاطر نامه هایی که از سوی مردم کوفه برای ایشان فرستاده شد و از امام دعوت کردند که برای تشکیل حکومت اسلامی به کوفه بروند، به سمت کوفه حرکت کردند و قیام کربلا پیش آمد.

سؤالی که ممکن است مطرح شود این است که؛ آیا اگر مردم کوفه از امام حسین علیه السلام دعوت نمی کردند ، قیام امام اتفاق نمی افتاد؟

در جواب این سؤال باید گفت قیام امام حسین علیه السلام عوامل مختلفی داشت و دعوت مردم کوفه از امام هم یکی از این عوامل بود ولی عامل اصلی قیام امام نبود.

بعد از مرگ معاویه در نیمه ی ماه رجب سال 60 هجری، یزید به حاکم مدینه ( ولید بی عتبة بن ابی سفیان ) دستور داد که از حسین بن علی برای خلافت او بیعت بگیرد. ولی امام حسین علیه السلام از این کار سر باز زد، زیرا بیعت با یزید نه تنها به معنای پذیرفتن خلافت شخص ننگینی مانند او بود ، بلکه به معنای تأیید بدعت بزرگی هم بود و آن تأسیس رژیم سلطنتی بود که معاویه آن را پایه گذاری کرده بود.

امام پس از چند روز مقاومت در برابر حاکم مدینه، در 28 رجب با اعضای خانواده و تعدادی از بنی هاشم، مدینه را به سوی مکه ترک کرد و در سوم شعبان وارد این شهر شد.

اولین نامه کوفیان حدود چهل روز پس از اقامت امام حسین علیه السلام در مکه به دست آن حضرت رسید و این خود گواه بر این مسأله است که حتی اگر مردم کوفه از امام حسین علیه السلام دعوت نمی کردند، امام باز هم به مخالفت خود با خلافت یزید می پرداخت. از طرف دیگر اگر دعوت مردم کوفه عامل اساسی قیام بود ، وقتی که خبر رسید مسلم بن عقیل نماینده ی امام در کوفه به شهادت رسیده است ، امام دست از سخنان و مواضع خود برمی داشت و از ادامه سفر خود صرفنظر می کرد.

عده ای هم بر این عقیده هستند که عامل اصلی قیام امام حسین علیه السلام این بود که یزید امام را وادار به بیعت با خود کرد و امام مجبور شد در مقابل این زورگویی قیام کند.

سؤالی که در اینجا مطرح می شود این است که آیا اگر یزید برای بیعت گرفتن از امام حسین علیه السلام به او فشار نمی آورد ، باز هم ایشان با حکومت یزید مخالفت می کرد؟


ادامه مطلب...


نوشته شده در تاریخ پنج شنبه 86 دی 27 توسط فاطمه ایمانی | نظر

یادمه چند سال پیش در یک مجلس عزاداری مداح وقتی داشت روضه ی حضرت علی اکبر علیه السلام را می خوند، وقتی رسید به اونجایی که اباعبد الله علیه السلام خودش را به پیکر بی جان فرزند برومندش رساند، صورت به صورت پسر گذاشت و دیگه صورتش را بلند نکرد، این حالت اونقدر طولانی شد که دشمن شروع به هلهله کشیدن کرد و فکر کرد امام حسین جان به جان آفرین تسلیم کرده. در این هنگام حضرت زینب سلام الله علیها خود را به برادرش رساند و تا خودش را به برادر برسونه شمشیر و نیزه بود که به طرفش فرود می آمد. خانم خودش را به برادرش رساند و با رسیدن خواهر، امام حسین علیه السلام صورتش را از صورت علی اکبر علیه السلام برداشت. من موندم که خانم زینب چطوری تونست از میون اون همه جلّاد بی دین عبور کنه؟

فردای اون روز در مجلس عزاداری همان مداح گفت: دیروز بعد از تموم شدن مجلس یکی بهم گفت فلانی مگه تو نمی دونی اون موقع که علی اکبر به زمین افتاد هنوز عباس زنده بود؟! تا عباس زنده بود کسی جرأت نداشت به زینبش آسیبی برسونه. 

هر چی فکر کردم در وصف حضرت اباالفضل العباس علیه السلام چی بنویسم، دیدم قلم از آوردن حتی کلمه ای در وصف ایشان ناتوان است. پس به همین بیت امام زمان عج الله تعالی فرجه الشریف در وصف عموی بزرگوارشان اکتفا می کنم:

پ.ن:

این دو بیتی را عالم و عارف بالله شیخ جعفر مجتهدی از زبان مبارک حضرت ولی عصر عج الله تعالی فرجه الشریف نقل کرده اند.




نوشته شده در تاریخ یکشنبه 86 مهر 1 توسط فاطمه ایمانی | نظر

سلام

ادامه دو پست قبلیم: دو خاطره از دو زیارت و   یک سلام عاشقانه و بی ریا

وقتی تو کربلا، حتی یک صدم خواسته هام برآورده نشد. اون چیزی که تصور داشتم تحقق نیافت، خیلی غصه دار شدم.

من نتونسته بودم اونجوری که دلم می خواد زیارت کنم. تصور من از گودال قتلگاه، تلّ زینبیه، خیمه گاه ... فضای معنوی که انتظارش رو داشتم...

وقتی یادش می افتم دلم بد جوری می گیره. اون همه اعمالی که در زیارت امام حسین علیه السلام اومده... نمی تونستم به جا بیارم... خیلی بی حال بودم ... نمی دونم بی حالیم تو کربلا رو بذارم به حساب خستگی سفر؛ سرماخوردگیم یا ...

از همون اولین لحظه ای که از خاک کربلا خارج شدیم، همه وجودم پر از غم و حسرت شد. آرزوم بود یه بار دیگه برم کربلا. یه بار دیگه اونجا باشم. یه بار دیگه ضریحش رو در آغوش بگیرم. یه بار دیگه ...


ادامه مطلب...


نوشته شده در تاریخ شنبه 86 شهریور 31 توسط فاطمه ایمانی | نظر

سلام

اونایی که پست قبلیم رو نخوندن لطف کنند اول اونو بخونند، بعد این پست را که ادامه شه.

چهارده سال پیش با اون اتفاقی که تو حرم امام رضا علیه السلام برام افتاد فهمیدم که معنای زیارت این نیست که حتما دستت به ضریح امام برسه و ببوسیش. چه بسا بعضی اوقات اصرار بیش از حد برای رسیدن به ضریح و تبرک جستن به آن، باعث ارتکاب گناه و شکستن حرمت اون مکان مقدس بشه.

بعضیا برای رسیدن به ضریح مطهر ائمه معصومین علیهم السلام، تا می تونند دست و پا له می کنند و موجب آزار و اذیت زائران امام می شوند. خوب این حق الناسه.

من به چه حقی باید برای انجام یه عمل مستحب، مرتکب فعل حرام، اون هم در محضر امام معصوم بشم!

دیگه می دونم که اگه دور ضریح خلوت باشه، یا اینکه رسیدن به ضریح بی احترامی به ساحت مقدس امام معصوم و اذیت و آزار دیگران را به دنبال نداره، اجازه دارم برم جلو و خودم را به ضریح متبرک کنم و از همون جا با امامم صحبت کنم. در کنارش حواسم به زائرای دیگه هم باشه و به اونها هم فرصت رسیدن به ضریح را بدهم.

حالا جدای از همه اینها؛ زیارت که حتما به بوسیدن ضریح نیست. آدم بعضی ها رو تو حرم می بینه که اصلا عین خیالشون نیست کجا هستند.

سالهاست که سخن یه بزرگوار را آویزه گوشم کردم: « وقتی وارد حرم شدی، همون جا دم در ورودی خدمت آقا عرض ادب  کن و سلام بده و بعدش اذن دخول را بخون ( از آقات اجازه ورود بخواه ) . اگه دیدی قلبت داره آتیش می گیره، اگه دلت گرفت، اگه برا دیدن امامت بی تاب شدی، اونوقت بدون که اجازه ورود بهت دادن. »

تصورش را بکنید رفتید در یه خونه رو زدید، خونه ی یه عزیز، صاحب خونه در را باز کنه. جلوی ورودتون را نگیره ولی با نگاهش بهتون بفهمونه که راضی نیست پا تو خونه اش بذارید. اون لحظه چی کار می کنید؟ چه حالی بهتون دست می ده؟ همینطور بی تفاوت سرتون را میاندازید پایین و وارد خونه می شوید؟

یا اینکه دنبال علت نارضایتی محبوبتون می گردید. اول صاحب خونه رو راضی می کنید، بعد وارد می شوید.

چی کار می کنید؟!!

یه سلام به محضرشون؛ هر جای دنیا که باشی، اگه با تمام وجود باشه، اگه خالی از هر نوع ریا و فریب خود باشه، حتما زیارت ایشون محسوب میشه و خدمتشون تقدیم میشه.

دوست دارم الان که این پست رو می خونی، تو این ماه مبارک، تو این روز مقدس که به نام شهداست، به یاد شهدا ، به عشق آقا ، یه سلام ( از اون سلاما که آقا از شنیدنش لذت می بره ) تقدیم کنی محضر مولایت امام علی بن موسی الرضا علیه السلام.

السلام علیک یا علی بن موسی الرضا

شرمنده. کنترل قلم از دستم در رفت و مطلبم طولانی شد. صحبت درباره خاطره دومم که به کربلای امام حسین علیه السلام مربوطه را می ذارم برا ی پست بعدی.

ادامه دارد...

التماس دعا




مرجع دریافت ابزار و قالب وبلاگ
.:
By Ashoora.ir & Blog Skin :.