سفارش تبلیغ
صبا ویژن
پیاده تا عرش
نوشته شده در تاریخ یکشنبه 86 مهر 1 توسط فاطمه ایمانی | نظر

سلام

ادامه دو پست قبلیم: دو خاطره از دو زیارت و   یک سلام عاشقانه و بی ریا

وقتی تو کربلا، حتی یک صدم خواسته هام برآورده نشد. اون چیزی که تصور داشتم تحقق نیافت، خیلی غصه دار شدم.

من نتونسته بودم اونجوری که دلم می خواد زیارت کنم. تصور من از گودال قتلگاه، تلّ زینبیه، خیمه گاه ... فضای معنوی که انتظارش رو داشتم...

وقتی یادش می افتم دلم بد جوری می گیره. اون همه اعمالی که در زیارت امام حسین علیه السلام اومده... نمی تونستم به جا بیارم... خیلی بی حال بودم ... نمی دونم بی حالیم تو کربلا رو بذارم به حساب خستگی سفر؛ سرماخوردگیم یا ...

از همون اولین لحظه ای که از خاک کربلا خارج شدیم، همه وجودم پر از غم و حسرت شد. آرزوم بود یه بار دیگه برم کربلا. یه بار دیگه اونجا باشم. یه بار دیگه ضریحش رو در آغوش بگیرم. یه بار دیگه ...

وقتی از سفر برگشتم، نتونستم خونه بمونم. روز بعد از رسیدنم وسایلم رو جمع کردم و رفتم قم ( محل تحصیلم ). فرجه های قبل از امتحانات ترم دانشگاهم بود. خوابگاه دانشجویی خلوت بود. شاید تعداد بچه های خوابگاه به بیست نفر هم نمی رسید. زلزله بم اتفاق افتاده بود. فقط دل من نبود که غصه دار بود. همه ایران غصه دار بود. وضعیتی که توش قرار گرفته بودم بیشتر باعث شد که تو خودم برم. کارم شده بود اشک ریختن و آه کشیدن. بچه ها گذاشتن به حساب زلزله بم. ولی من از چیز دیگه ای می سوختم. البته زلزله ای که در بم اتفاق افتاده بود هم کوه غصه هایم رو بزرگتر کرده بود. کارم شده بود التماس به خدا که یه بار دیگه من رو برگردونه کربلا.

سرزنش... سرزنش... دائم خودم رو سرزنش می کردم که چرا نتونستم از فرصتی که برام مهیا شده بود خوب استفاده کنم.

حتی نفس کشیدن هم برام سخت شده بود. متوسل شدم به حضرت معصومه سلام الله علیها. هر چی از این خانم بزرگوار بگم کم گفتم. اونایی که قم هستند و با ایشون ارتباط دارند، خوب می فهمند که من چی می گم. باور کنید کم از امام معصوم نداره این خانم.

نمی دونم چی بگم؟ از کجا بگم؟ همین قدر بگم که صمیمی ترین دوستم با حرفاش من را آروم کرد. اونجا بود که فهمیدم انتخاب صحیح دوست چقدر تو زندگی آدم تأثیر گذاره.

می دونید دوست عزیزم عارفه بهم چی گفت؟ عارفه رو می شناسید یا نه؟ تو همین پارسی بلاگ خودمون وبلاگ داره.

عارفه گفت: « فاطمه! مشکل تو اینه که از خودت زیادی توقع داری. تو قبل از اینکه بری سفر برای خودت نقشه ها کشیدی و توقع داشتی که همه انتظاراتت اونجا تحقق پیدا کنه و تو یه آدم دیگه بشی.

فکر می کردی کربلا ازت یه فرشته می سازه و پاک پاک بر می گردی. فکر می کردی وقتی ضریح آقات رو ببینی دیگه هیچ آرزویی تو دنیا برات نمی مونه. تو، اون حس زیبایی که تو ذهنت ساخته بودی را درک نکردی. به همین خاطر هم الان این برزخ رو برا خودت درست کردی.

تو نمی تونی برای خدا تعیین تکلیف کنی که اون چیزی را که تو می خواهی حتما برات فراهم کنه. تو باید حسابت را روی کمترین می گذاشتی تا الان اینطور آشفته خاطر نشی. »

از حرفای قشنگ عارفه به همین چند خط بسنده می کنم. بقیه اش بماند بین خودمون دو تا.

دو هفته پیش در راه بازگشت از سفری که به استان خراسان داشتیم، یه شب مشهد موندیم. قبل از اینکه به مشهد برسیم، به خودم گفتم: « فاطمه خانم! درسته که دو ساله امام رضا تو را نطلبیده و دلت حسابی براش تنگ شده؛ ولی به همین چند ساعت کوتاهی هم که بهت فرصت داده راضی باش و ازش بهترین استفاده رو بکن تا بعدا غصه از دست رفتن فرصت هات رو نخوری. اگه لیاقت داشته باشی که بیشتر از این هم بهت توفیق زیارت می دهند. »

همون جا، توی ماشین حساب کارم را گذاشتم روی کمتر از یک ربع زیارت.

در فرصت کمی که داشتم، سر جمع دو ساعت توفیق همجواری با امام رضا علیه السلام را داشتم و در حد توانم از این فرصت کم بهره بردم.

باور کنید همین دو ساعت زیارت اونقدر به دلم نشسته که هنوزم بعد از دو هفته، از یادآوری اون لحظات کوتاه، امّا شیرین لذت می برم.

حالا معنای حرفای عارفه رو می فهمم. وقتی بهتون توفیق زیارت می دهند، به کمتر از یک ثانیه هم راضی باشید و شاکر خدا. البته به شرطی که زائر واقعی شون باشید. اصرار بر بودن در جوار امام خیلی خوبه ولی اگه شرایط مهیا نمی شه، همون فرصت کم را غنیمت بشمرید و ازش لذت ببرید.

التماس دعا




مرجع دریافت ابزار و قالب وبلاگ
.:
By Ashoora.ir & Blog Skin :.