• وبلاگ : پياده تا عرش
  • يادداشت : درد دلي با حبيب خدا
  • نظرات : 3 خصوصي ، 9 عمومي
  • ساعت ویکتوریا

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     

    بسم الله الرحمن الرحيم

    خواهر بزرگوارم سلام

    از اين كه دعوت برادرتان را اجابت كرديد ممنونم .

    نامه دردمندانه تان را خواندم و متاسفم اگر باعث شدم سلسله نوشته هاي شما از هم گسسته بشه .

    باور كنيد بعد از اين كه به دعوت شما ( كلمه اي با كلمه خدا ) را نوشتم حس غريبي به سراغم آمد ، حسي كه از جنس اولين حضورم در مسجد شريف نبوي بود ؛ حسي كه مرا به سوي سخن گفتن با پدر مهربانمان فرا مي خواند . به قدري قوي بود كه دلم را طوفاني كرد و چشمم را به آب نشاند و چنين شد كه ( كلماتي با حبيب الله ) را نوشتم .

    آخر وقتي مي توانيم دردمان را به مسيح (ع) گلايه كنيم چرا نبايد به آغوش پدر مهربانمان پناه بريم ؟ نمي دانم شايد هيچ وقت نتوانم آن احساس طوفاني را آنچنان كه بود براي كسي شرح كنم اما ذرهاي از آن احساس درون چون به بيرون راه يافت موجي برانگيخت كه اميدوارم نسيم خنكاي مهربانيش تا اعماق دلهاي لايق پيش رود .

    باز هم از بزرگواريتان ممنونم .

    در پناه پرودرگار آخرين منادي عشق سربلند باشيد .

    يا حق

    پاسخ

    سلام عليکم. خيلي ممنون. وظيفه اي بود که بايد به انجام ميرساندم. براي خاطره گويي هميشه وقت هست. راستش نمي دونم چرا برعکس شما که نامه اي سراسر احساس و خلوص نوشتيد، من هر کاري کردم دستم به نوشتن نامه اي که بتواند روي دل خواننده تأثير بگذارد نرفت و مجبور شدم اين چند سطر مختصر و ناقص را روي صفحه بياورم. اميدوارم حداقل با واسطه شدن براي دعوت بقيه دوستان بتوانم در اين امر خير سهيم باشم.