سفارش تبلیغ
صبا ویژن
پیاده تا عرش
نوشته شده در تاریخ شنبه 87 فروردین 17 توسط فاطمه ایمانی | نظر
  سلام

پارسال یه همچین روزی این وبلاگ را افتتاح کردم. امروز میخوام براتون داستان وبلاگ نویس شدنم را تعریف کنم.

قبل از هر چیز به خاطر طولانی شدن مطلبم عذرخواهی می کنم. نقطه ضعفی است که هنوز موفق نشدم رفعش کنم.

تا سال 85 اصلا نمی دونستم وبلاگ چی هست. یه روز مدیر آموزشگاهی که توی اون تدریس می کردم آدرس سایتشون را بهم داد که سر بزنم و نظر بدهم. تازه یکی دو ماه می شد که کامپیوتر خریده بودم و شاید ماهی یک بار هم به نت سر نمی زدم. فکرش را بکنید سه ماه طول کشید تا یک کارت پنج ساعته را مصرف کنم.

وقتی آدرس را باز کردم. دیدم این سایت با بقیه سایت ها فرق می کنه. کنارش یک لیست از لینک های مختلف هست. روی گزینه صفحه اصلی سایت کلیک کردم تا چیزی دستگیرم بشه. صفحه اصلی سایت پرشین بلاگ باز شد. برام جالب بود. ولی هنوز مثل بی سواد ها یه جوری نگاه صفحه می کردم. روی چند تا از لینک هاش کلیک کردم ببینم چیه. ولی از شانسم وبلاگ هایی را باز می کردم که مطالبش چندان جالب و مورد پسندم نبود. از نت اومدم بیرون و بی خیال قضیه شدم.

یک ماه بعد وقتی دوباره رفته بودم نت تا یه سری مقاله در بیارم تو سرچ هایی که کرده بودم باز از روی لینک ها رسیدم به همون صفحه پرشین بلاگ. این دفعه گزینه ثبت نام توجهم را جلب کرد. گفتم بذار عضو این سایت بشم ببینم چیه. روی اون کلیک کردم و مراحل ثبت نام را طی کردم. همینجوری الکی یه اسمی دادم. صفحه مدیریت که باز شد دیدم قسمت های مختلفی داره که می تونم اونجا مطلب بنویسم. نمی دونستم چی باید بنویسم. یه سلام و احوالپرسی کردم. همین. بعد صفحه اصلی وبلاگم راباز کردم دیدم بعلهههههه. هر چی نوشتم تو صفحه وبلاگ نمایش داده میشه.

چند دقیقه بعد دیدم در قسمت نظرات یک آقایی از آشنایی با من ابراز خوشحالی کرده و گفته امیدورام دوستان خوبی برای هم باشیم . از خوندن اون مطلب خیلی ناراحت شدم. گفتم این دیگه کیه؟ از کجا آدرس من را پیدا کرده؟ چطور به خودش اجازه داده واسه من که یک خانم هستم چنین پیامی بذاره. همون جا تو صفحه نوشتم که هیچ از این کارت خوشم نیومد. اصلا هم مایل نیستم با شما دوست بشم. بعدش هم صفحه را بستم و دیگه به سراغ اون صفحه نرفتم.

دور نت را هم خط کشیدم و دیگه نرفتم نت. یه جورایی می ترسیدم چون خیلی ها من را از دوستی های اینترنتی ترسونده بودند.

عید سال 86 از اونجایی که داشتم روی موضوع حجاب تحقیق می کردم تصمیم گرفتم چند تا مقاله خوب از نت در بیارم. یادم نیست چطوری ولی یه صفحه پیدا کردم که توش اسم سرویس دهنده های فارسی بود. (پرشین بلاگ، پارسی بلاگ ، بلاگفا ،...)

با پرشین بلاگ قبلا آشنا شده بودم به همین خاطر روی سایت های دیگه کلیک کردم ببینم اونا چطورند. از میان همه ی اونها پارسی بلاگ به خاطر وبلاگ های منتخب و نوشته های منتخبش بیشتر از بقیه توجهم را جلب کرد. وقتی چند تا از منتخب ها را بررسی کردم دیدم این همون سایت موردعلاقه من هست که روی نوشته های بلاگرهاش نظارت داره و سالم تر از بقیه است.

چند روز بعد دقیقا در چنین روزی یعنی 17 فروردین سال 86 عضو پارسی بلاگ شدم. وقتی می خواستم اسم و آدرس وبلاگم را بنویسم مونده بودم چی بنویسم همینجوری نوشتم اعتقادات و باورهای دینی.

فکر می کردم موقع ثبت نام باید مشخصات کاملم را بنویسم و و این کار را کردم ولی بعد فهمیدم که تمام مشخصاتم در صفحه ای به نام پارسی یار در معرض نمایش قرار داده میشه. به همین دلیل سریع برگشتم و یه سری از مشخصات را پاک کردم.

و همچنین فکر می کردم که اگه همون موقع مطلب ننویسم وبلاگم حذف میشه به همین دلیل مطلبی درباره حجاب از یک کتاب کپی کردم و گذاشتم رو وبم.

اولین وبلاگی که برام کامنت گذاشت و درخواست دوستی و تبادل لینک داد وبلاگ نافذ بود و من به خاطر بی سوادیم همه اش را حذف کردم. فکر می کردم نباید اجازه بدم هیچ کس با من ارتباط برقرار کنه و آدرس وبلاگم را هم فقط دوستان خودم باید بدونند و بس.

ولی وقتی به وبلاگ های مختلف سر زدم و مطالبشون را خوندم و پیام هایی که براشون می گذاشتند و لینک ها و لوگو ها و پارسی یار اونها و لیست دوستانشون. تازه فهمیدم که چه اشتباهی کردم که وبلاگ نافذ را از خودم رنجوندم غافل از اینکه ایشان بزرگوارتر از این حرفها بودند و به وبلاگ تازه کاری مثل من بها داده و درخواست تبادل لینک داده بودند.

بعد از کلی بررسی وبلاگ های مختلف تازه دوزاریم افتاد که منظور از دوستی در جمع بلاگر ها اون دوستی ناخوشایندی نیست که بین بعضی دختر و پسرهاست. بلکه این دوستی جهت ارتباط داشتن با وبلاگ های دیگه و با خبر شدن از به روز شدن اونها و یا ارسال پیام های گروهی برای دوستان است.

خنده دارترین کاری که کردم این بود که رفتم از پشتیبانی پارسی بلاگ معنای یک سری اصطلاحاتی که در اون مدت از بلاگرها شنیده بودم را پرسیدم ( مثل آپ، کامنت ، به روز شدن ، پست ، لوگو ، ... ) ولی هر چی گشتم دنبال کامنتی که گذاشته بودم پیداش نکردم. بالاخره بعد از کلی جستجو تونستم کامنتم را پیدا کنم ولی دیدم پارسی بلاگ به سؤالات همه جواب داده به جز من. خیلی عصبانی شدم. در یک کامنت دیگه اعتراض کردم که چرا جواب من را ندادید در حالی که دو هفته گذشته. پارسی بلاگ بالاخره جواب داد که خانم شما رفتید برای یکی از پست های دو سه ماه پیش ما کامنت گذاشتید و توقع دارید ما اون کامنت را ببینیم؟! شما باید همیشه برای آخرین پست ما پیام بذارید اگه می خواهید سریع جواب بگیرید. راستش خیلی خجالت کشیدم به خاطر بی سوادیم ولی یه چیز جدید یاد گرفتم و اون اینکه همیشه برای آخرین پست وبلاگ ها نظر بذارم چون ممکنه اونها به ایمیل هاشون سر نزنند و از ارسال پیام من مطلع نشوند.

صحبت طولانی شد. بقیه حرفام را میذارم برای پست بعدی.

جمله آخرم اینکه خواستن توانستن است. من در کمال بی سوادی کامل نسبت به امر وبلاگ نویسی این کار را شروع کردم و هیچ کس هم نزدیکم نبود که راهنماییم کنه ولی در طول این یک سال دوستان خوبی پیدا کردم که با کمک اونها تونستم خیلی چیزها یاد بگیرم و بیشتر از همه از برادر بزرگوارم آقا مهدی ( وبلاگ رند ) تشکر می کنم که خیلی چیزها را از ایشان یاد گرفتم.

ادامه دارد ...




مرجع دریافت ابزار و قالب وبلاگ
.:
By Ashoora.ir & Blog Skin :.