سفارش تبلیغ
صبا ویژن
پیاده تا عرش
نوشته شده در تاریخ چهارشنبه 86 آبان 2 توسط فاطمه ایمانی | نظر
سلام

وقتی برنامه ی کلاس های دانشگاه رو گرفتم خیلی تعجب کردم، نیم ساعت فاصله بین هر کلاس!! با خودم گفتم چه خبره!!! نیم ساعت زنگ تفریح دادن چی کار کنیم. ما تو مدرسه فقط یک ربع زنگ تفریح داشتیم.

ولی بعد ها وقتی که تو همون نیم ساعت هم وقت کم میاوردم و در حال دویدن به سمت کلاس بودم که قبل از استاد برسم به کلاس، تازه فهمیدم که اینجا دانشگاهه و فاصله ی بین سالن کلاس ها و کتابخونه و سلف غذاخوری و بوفه و نمازخونه و امور دانشجویی و آموزش و اتاق کامپیوتر و بسیج دانشجویی و نهاد های فرهنگی دیگه و ... اونقدر زیاده که باید بدوی تا به کلاست برسی.

اولین کلاسی که تو دانشگاه داشتم، با استاد عزیزم دکتر رحماندوست بود. استاد جانباز بود، یک دست و یک پای ایشون قطع بود. ولی تبحّری که در کلاس داری و شیوه ی تدریس داشتند قابل تحسینه. همین جا از زحمات خالصانه ای که برای من و تمام دانشجویانشون کشیدند تشکر می کنم.

یادمه بعد از اینکه اولین کلاسم تموم شد، کیفم را روی همون صندلی که نشسته بودم گذاشتم و از کلاس خارج شدم. وقتی نیم ساعت بعد برگشتم کلاس، دیدم بچه ها عوض شده اند و یه گروه دیگه تو کلاس هستند. با تعجب از یکی از بچه ها پرسیدم پس بچه های کلاس ما کجا رفتند؟!

بعدا فهمیدم که تو دانشگاه هر استادی یه کلاس داره و این دانشجو ها هستند که باید جابجا بشوند.

خدا رو شکر همه ی اساتیدم جزو بهترین اساتید کشور بودند و عالی تدریس می کردند، البته به جز یکی دو مورد.

استاد محمد رضایی چنان زیبا اشعار عربی را زمزمه میکرد و برامون توضیح می داد و به عربی شرح می داد، که هنوزم دوست دارم سر کلاسش بشینم و از آموخته هاش استفاده کنم. کلاس ترجمه ش که محشر بود. استاد می گفت اگه می خواهید مترجم موفقی بشوید باید به زبان دومی که می خواهید ترجمه کنید کاملا مسلط شوید، باید به اون زبان عشق بورزید و با اون زندگی کنید.

یکی دیگه از اساتیدمون که عالی هم تدریس می کرد دکتر طهماسبی بود. یادمه اولین روزی که اومد سر کلاسمون گفت: چرا این زبان رو انتخاب کردید. زبان عربی خیلی مشکله. اگه می خواهید تو این رشته موفق باشید باید عاشق این زبان باشید.

ادامه دارد...




مرجع دریافت ابزار و قالب وبلاگ
.:
By Ashoora.ir & Blog Skin :.