سفارش تبلیغ
صبا ویژن
پیاده تا عرش
نوشته شده در تاریخ چهارشنبه 88 اردیبهشت 16 توسط فاطمه ایمانی | نظر

خودم که دستم به نوشتن نمیره ولی این مطلب خیلی آشفته ام کرد:

می گفت مادرمو خیلی دوست دارم ، اونم منو خیلی دوست داره ولی یه سوء تفاهم پیش اومد که تا چند ماه بین منو مامانم فاصله افتاد یعنی قهر کرده بودیم . بعد از چند ماه خواهرو برادرام اومدن پیشم گفتن فردا روز مادره ما میریم پیش مامان اگه خواستی بیا . فردا شد دلم خیلی تنگ شده بود میدونستم همه اونجا دورو بر مادرمو گرفتن و دارن کادو میدن ، ولی یه جورایی روم نمی شد برم دلهره داشتم ، خیلی با خودم کلنجار رفتم تا اینکه طاقت نیووردم و یه هدیه گرفتم و رفتم پیش مادرم ، تا منو دید یهو بلند شد ، آروم اشکاش سرازیر شد و منو بغل کرد و گفت خوش اومدی.......معلوم بود خیلی وقته منتظرمه و من با اینکه دیر رفته بودم ولی خیلی با محبت تحویلم گرفت ، از همه بچه ها که اونجا بودن بیشتر نگاهش به من بود یه احساس غریبی بود بیشتر به من محبت میکرد و میخواست اشتباهمو به روم نیاره ، میخواست شرمنده نباشم...........

خدای من میدونم خیلی وقته منتظرمی ، من بی وفا خیلی دیر به دیر میام برای عذرخواهی ولی اینبار هم مثل همیشه با آغوش باز منو پذیرایی.........اینبار بین خوبان تو قایم شدم و دارم میام که بگم غلط کردم ولی می دونم نگاهت به من یه جور دیگست یه نگاه پر محبت ، یه نگاه عاشقانه و صمیمی ، دست نوازشت به سر من یه جور دیگه کشیده میشه آخه من گنهکارم و اومدم عذرخواهی........میدونم خیلی وقته منتظر منی و نمیخوای احساس شرمندگی کنم ، خدای من تو چقدر مهربانی ، جوری منو تحویل میگیری که نه دیگرون متوجه بشن بین منو تو سرو سری است نه من گنهکار احساس شرمندگی کنم . خدایا تا اینجا که اومدم بذار با همه وجودم بگم ، بذار آروم و بی صدا بگم ، بذار یه جوری بگم که کسی نشنوه ، بذار بگم که...

منبع: وبلاگ نگاهم برای تو




مرجع دریافت ابزار و قالب وبلاگ
.:
By Ashoora.ir & Blog Skin :.