• وبلاگ : پياده تا عرش
  • يادداشت : زن - بيسكويت - مرد
  • نظرات : 1 خصوصي ، 34 عمومي
  • چراغ جادو

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     <      1   2   3      
     

    سلي عليكم

    خب اشتباه نوشتيد ديگه! اون خانومه بود كه مهربون بود بيسكويت ميداد... اوني كه حواس نداشت اقاهه بود! :دي...

    جلب بود!

    عجب اون ادم چيز بود... يه صدا ازش در نيومد؟
    پاسخ

    سلام عليکم. تو اگه ميخواهي سلامت رو خلاصه کني ديگه اون عليکم چيه ادامه ش؟! يا شايدم مي خواهي به من تسليت بگي. چون سلي ريشه ي تسليته. خانوم و آقا فرقي نمي کنه، سعي کنيم سوء تفاهم ها رو کمتر کنيم تا راحت تر زندگي کنيم. تا از چيزي مطمئن نشديم به کسي شک نکنيم.

    سلام فاطمه جان ؛

    خيلي عالي بود . واقعا كه داستان قابل تاملي بود .

    من مدير مجله خبري متين نيوز هستم . درخواست تبادل لينك با وبلاگ شما دارم . لطفا در صورت تمايل ، پس از بازديد از وبلاگ ما در بخش نظرات اطلاع دهيد .

    و من الله التوفيق

    پاسخ

    عليک سلام. چشم. سر ميزنم انشاء الله.

    سلام بر آبجي خانم

    داستان خيلي جالب و آموزنده ايه.

    دستتون درد نكنه.

    يا علي

    پاسخ

    عليک سلام. خواهش مي کنم.
    وقتي فرشته براي آخرين‏بار براي خداحافظي به ليلي رسيد، گفت: يادت باشد تو وارد زمين مي‏شوي. زميني که بارهاي سنگيني به دوشت مي‏اندازد، زخم‏ها برمي‏داري، وشايد هم بشود گفت آن‏چه تو بايد به دوش بکشي، ناممکن است، حتي براي کوه،

    اما تو مي‏تواني وبايد بتواني، چون قرار است بي‏قرار باشي، ناپيدا وگم، نام تو ليلي‏ست، ليلي هم يک اسم نيست، بلکه تمامي اسامي‏ست، زمين هم بدون تو کسي را نخواهد پذيرفت، پس هميشه خودت باش .


    خودي که بي‏بهانه‏ زندگي مي‏کند، بي‏بهانه مي‏سوزد، بي‏بهانه عشق مي‏ورزد ،بي‏بهانه انار دلش ترک مي‏خورد، فقط همين را بدان که تو پايان تشنگي‏ها هستي.


    پاسخ

    سلام. از آشنايي با شما خوشحالم. متن ادبي تون هم قشنگه. فقط بهتر بود اين رو تو وبلاگتون مي نوشتيد. چون اسم اين صفحه، صفحه ي نظراته. اونم درباره ي مطلبي که نوشته شده.
     <      1   2   3