يک قافله از زلال آب آوردند يک دسته ز نسل آفتاب آوردندازکرب و بلايي که خداجاري بود اندازه عشق شعر ناب آوردندما چشم به راه آب بوديم ، اما از آن سر جاده ها، سراب آوردندبر بام دو دست از ديار باران يک جام پر از بوي گلاب آوردنداز ساحل خونرنگ شهادت تنها يک قطعه پلاک و عکس و قاب آوردندچنديست به انتظار پاسخ مانديم اينک تن پاره را جواب آوردند(از : حسين اسماعيلي)