پاي پياده ميرود
قافلهي نگاه من...
راستي!
از «فرش» تا «عرش» (يا برعكس) ، چند وجب «فاصله»است؟
خاطره جالبي بود.
راستشُ بخايد حال خوندن اين هم متن رو نداشتم. به خاطر همين از نيمه متن شروع كردم به خوندن. اما ديدم ارزششُ داره كه به خاطر اين خاطره زيبا، بيحاليم رو كنار بزارم و دوباره از اول بخونم.
منتظر ادامهش ميمونم.
دعا كنيد.
يا رب...سکوت زيباست نه بخاطر سکوتش ، بخاطر اينکه هميشه در اوج سکوتبه خودم ميرسم و وقتي که در خود غرق ميشوم آن لحظه زيباتر ميشودچون در آن لحظه فقط به تو ميرسم و تنها تو در خاطرم ميمانيشايد خيلي کوتاه اما , زيباست , لحظه به تو رسيدن
سلام
ممنون كه سر زدي
مطلب جلبي بود و البته اتاق 8 نفري كه گفتيد
اميد وارم كه هميشه موفق باشيد
شايد وبلاگ من هم دلگير باشه ولي ..................
در ضمن اگه وقت شد حتما من هم خاطرات دوران دانشجويي رو مي نويسم
تا فردا به روز ميشم خوش حال مي شم سر بزنيد
در پناه خدا
سلام عليكم!
دعوت خصوصي كردين منو.... دعوت عمومي چي! منم دعوت كنين از نوع ويجه!!!
سلام. مطلب خوبي بود...
با اجازه من از موسيقي وبلاگتون براي وبلاگ خودم استفاده كردم...
وقت كرديد به رايانت هم سري بزنيد.
فاطمه خانم
از خوابگاه نگو كه دلم خونه
با سلام و آرزوي توفيق
سعي مي كنم سفارش تون رو اجرا كنم
التماس دعا
سلام فاطمه خانم عزيز
عجب!!! چه روزهاي سختي رو گذراندهايد. از خوابگاه دانشگاههاي دولتي شنيده بودم . ظاهرا درست بوده
ما هم تو خوابگاه بوديم ولي ......
چشم مي نويسم. اجازه بديد دو سه روزي بگذره.
واي چه وبلاگ شلوغي گيج شدم - انشا الله ترم يك نصيب هيچ كس نشه . ( شوخي )
موفق باشيد .
دوستان يك فراخوان جالب هم داديم حتما به وبلاگ من سر بزنيد .
سلي عليكم!
من نوشتم! مگه ميشه تو موج نيايم؟ موج نصفه نيمه مي مونه كه!!! چارشنبه يا 5 شنبه ميذارمش اگه زنده بوديم م م م
چه خوابگاهي! ... ايكاش بودم اونجا تا حقشونو بذارم كف دسشون داسش! (همون داداش!)
اين دانشگاه تربيت معلمه كه الان گفتين ازش؟
چه جالب !
بر خلاف من كه تدريس رو دوست ندارم!